من درد تو را زدست آسان ندهم - دل برنکنم زدوست تا جان ندهم /
از دوست به یادگار دردی دارم - کان درد را به صد هزار درمان ندهم/
به نام خداوندی که تنها یاد او مایهی آرامش است و بس ، از هر چه گویم همراهش دردهایی و رنج های بی شمار دنیای متناهی است.
سالها به سرعت میگذرند و هر روز که میگذرد تهدیدی است نزدیک برای رسیدن به پایان این راه بی انتها.
هر روز غروب در سکوت سرد و بی انتهای پشیمانی جاده متروک گذشته را به امید فرداها می پیمایم غافل از اینکه امروز هم گذشت و جزء گذشته شد با خود میگویم می روم که فرداها را بسازم اما بازهم........
دیروز برای پسری میگریستم که کفش نداشت و امروز برای مردی که پا ندارد و فردا برای خودم که هیچ.......
هر جای دنیا که میروم هیچ جا به اندازه ی آن خانهی سادهی روبه روی شاهوی استوار( ادامه سلسله کوه زاگرس در استان کرمانشاه) با برف های سفید و براقش و باغ های زیبای گردو و تپه های سرسبز انگور و شکوفه های صورتی باغچهی کوچکمان و بوی نانهای تازهی مادرم و ستارگان آسمان شب های تابستان و نسیم سحر و قصه های زیبای پدرم و محبت بی دلیل مادربزرگم و سفره پر از محبت نان و دوغ و سبزیش و..... با صفا نیست. هرگز آن اطاق گِلی را با میز و صندلی و موش های همسایه اش را فراموش نمی کنم چه سال های زیبا و پر نشاطی بود .
مرغ و جوجه و خرگوشهایمان بماند که چه داستانهایی داشتند. رفتن به کوه و دامن طبیعت و نشستن در کنار آبشارهای بزرگ، از همه زیباتر بود. آنجا را می توان آینهای از قدرت خدا خواند و مکانی برای خلوت با خالق ، این حس با خدا بودن در وجودت بیداد می کند.... اما امروز.....
سالهای درد و رنج با ورود به شهرهای بزرگ آغاز می شود صبح ها از ترس روبهروشدن با منظرههایی که با نگاه به بیرون به چشمت میخورند و صداهای وحشتناک خیابان ها و کوه های سیاه و خسته و دودی ، از رخت و خواب جدا نمی شوی وقتی هم بیدار می شوی سقفی را مستطیلی شکل بالای سرت می بینی و پرده هایی که دائماً از ترس کشف حجاب خانه برای همسایگان همیشه پایین است و امکانات شلوغ امروزی از جارو برقی و ماشین لباسشویی صدادار و ماشین ظرفشویی و آبمیوه گیری و مخلوط کن وسماور برقی و چرخ گوشت و یخچال و تلویزیون و موبایل و آیفون و تلفن های انچنانی و ساعت های صدا دار و پلو پزهای برقی و ظرفهای شیشهای صدادار و هزاران هزار وسیله صدا دار دیگر...صدای ماشین و بوق و دزدگیر کوچه و خیابان و کارگاه های مختلف نیز بماند ...انگار آرامش از این شهر مدت هاست رخت بر بسته است.
مردمان خود را گول می زنند آنها به دست خودشان عدم آرامش را برای خود و دیگران ساخته اند.....
ما مشغولترین نسلهای بشر هستیم وقتی خوب می اندیشم مشغولیت هایمان بسیار رنج آور و خسته کننده هستند و با دست خودمان و با امکانات و پیشرفت فقط آرامش را از خود دور کرده ایم .
یک زن با روحیه لطیف و پاک خود چگونه می تواند این همه ناملایمتی را تبدیل به آرامش و آسایش کند .و چگونه در این زندگی شهری ، لطیف بماند و لطیف بگوید و لطیف بیندیشد ؟
گاهی وقت ها احساس می کنم زن های شهر بسیار نامهربان اند و خشن شده اند ، خصوصا زمانی که آن ها را با زن های مهربان و با محبت شهرهای کوچک و روستا مقایسه می کنم .
همه چیز دست به دست هم داده تا زن از زیبایش دور شود و روح خود را فراموش کند .آن چه که از زمین و زمان تبلیغ می شود پرداختن به جسم یک زن است .این را بخوری چاق می شی ! این را نخوری لاغر می شی ! این را بخوری مریضی ! این را نخوری سرطان نمی گیری !!؟؟؟ و....
کسی نیست فریادِزنان را در اوج تنهایشان بشنود و بگوید اینها همه آرامش را از من به فاصله آسمان و زمین دور ساخته اند . باید طرحی نو در انداخت و راهی دیگر جستجو کرد .تا زنان از این روزمرگی و تکرار و خشونت رها شوند .
باید آن ها را بیدار کرد که ما خود را فراموش کرده ایم و برای دیگران می جنگیم و زندگی می کنیم . خود واقعی ما نیازمند پروردگاری مهربان و لطیف است . پروردگاری که یکی از اسم هایش لطیف است و رحمان و رحیم و رب و پرورش دهنده ای مهربان تر از همه کس از پدر و مادر و فرزند و همسر و دوستان و همه آن ها که بارها دلهایمان را به سوی سخت شدن ونامهربانی بردند.
خداوند چرا مریم را زن برتر و الگوی همه زنان جهان خواند ؟
مریم چه کار کرد ؟ تحصیلاتش ، امکاناتش ،تالیفاتش و.... چه چیزی داشت که ما نداریم ؟
مریم نذر شد و خودش این نذر را باجانش خرید و خود را به خدا فروخت وچه معامله سود بخش و عظیمی! وقتی مریم ها تربیت شوند معلوم است که عیسی ها هم حاصل می شوند.
حال آنکه ما حاضریم بر سر بهترین داشته هایمان که عمرمان ، توانایی هایمان و مهر و عاطفهای که برای رسالت تامین آرامش خانواده به ما امانت داده شده است به ثمنی بخس ، معامله میکنیم. طوری که خود را فراموش کرده ایم وفقط زمان را در بدترین لحظات عذاب های روحی میگذرانیم غافل از این همه بی هویتی و تنهایی و حسرت که نتیجه این معامله ما شده است ....
ما زنان در فدا کردن وجود خود برای این و آن شهره شهریم .
این کار را بکنم تا فلانی راضی شود این کار را نکنم تا ناراحت نشود.. چه زمان ها که خداوندمان را به خاطر اطرافیان، همسر و بچهها و... فراموش کردهایم و چه نمازها و عبادت هایی که به خاطر کارهای کوچک فوت شده اند و چه فرصت هایی را برای نزدیک شدن به خدا از دست دادیم و در مقابل،هیچ به دست آوردهایم! وچه زمان ها که حکم خدا را به خاطر دیگران و رضایتشان بر زمین نهاده ایم !!!!؟؟؟؟
آری در این بازار مکاران باید هراسید از معامله با نااهلان اما بندهي عاقل را چارها ی جز معامله نیست... اما نه هر معامله ای ، بلکه در این دادوستد بایستی کرامت ،نجابت ،شخصیت زن و رسالت و فلسفهي آفرنشش محفوظ بماند.و در این میان چه خریداری، نیکوتر از صادق الوعد است؟! که در مقابل سرمایهات بهشتی جاودان و سعادتی ابدی را نصیبت میسازد.
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» بيگمان خداوند ( كالاي ) جان و مال مؤمنان را به ( بهاي ) بهشت خريداري ميكند. (توبه/111)
مریم علیها السلام سالها در معبد آموزش دید تا برای لحظه امتحان آماده شود یک شبه مریم نشد . پس باید کوشید، چند رکعت نماز و چند کلام ادعا و این همه افکار مسموم و منفی در این اجتماع راه به جایی نمی برد .
باید از نو ایمان آورد و خدا را از نو بندگی کنیم . و عاشقانه همچون رابعه عدویه به این عشق رسید که تمام سختی ها در مقابل معشوق و رضایت او ، آسان است . آن جا که می گوید :
فلیتک تحلو والحیاه مریره ولیتک ترضی و الانام غضاب
خداوندا کاش تو از من شاد باشی و تمام زندگانی تلخ باشد کاش تو راضی باشی و همه دنیا ناراضی باشند.
ولیت الذی بینی و بینک عامر وبینی و بین العالمین خراب
کاش رابطه میان من وتو آباد باشد و رابطه میان من و همه دنیا خراب و ویران باشد .
اذا صح منک الود فالکل هین فکل الذی فوق التراب تراب
زمانی که محبت میان من و تو درست شود همه چیز آسان می گردد . چرا که تمام آنچه که بر روی خاک موجود است خاک است و چیزی نیست(که مرا به سوی خود کشاند و از تو دور نماید) .
یا رب در این غروب تهران و در این غربتی که انسان ها به واسطه دنیا از هم غریب شده اند یاریمان نما که به مقام مومنان تو برسیم و آن شویم که تومی خواهی نه آنچه خودمان و دیگران رویایش را در سر داریم!
هر روز من از روز پسین یاد کنم
بر درد گنه هزار فریاد کنم
از ترس گناه خود شوم غمگین باز
از رحمت او خاطر خود شاد کنم
نظرات
خلیل مرادی
09 دی 1390 - 04:14موضوع را مطالعه کردم وخدای خود را سپاس که خواهرانمان اینقدر زیبا وپر معنا وبا جرأت به دست قلم می برند .تشکر خود را تقدیم نویسنده محترم می نمایم وارزوی سر افرازی را برای این خواهر خوب دارم.
بدوننام
12 دی 1390 - 03:29با سلام و تشکر از خانم امینی زیبا بود و روان
yaser
13 دی 1390 - 12:46ممنون از متن زیباتون....ما هم دل خوشی از غربت نداریم موفق و سربلند باشید
سهیلا
14 دی 1390 - 07:23با تشکر از خواهر عزیزم خانم امینی، یسیار زیبا و ادیبانه بود. خواهشمندم در نوشته های بعدی تان به راهکارهایی در رابطه باناملایمتی زندگی شهیری و رفع مشکلات آنهابپردازید
SARA PIROTI
14 دی 1390 - 04:25با تشکر از مطلب جالبتون . به امید ترقی و پیشرفت هم شما دوست گرامی و هم همه ی خواهران
بدوننام
14 دی 1390 - 08:03تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره
سمیه امینی
27 دی 1390 - 02:43با سلام و آرزوی موفقیت برای همه خوانندگان .کاش به جای ایهام و طنز ، بدون پرده و صریح صحبت می شد و انتقادات و پیشنهادات سازنده را می خواندیم و به طرف رشد بیشتر می رفتیم . از دوستان محترم خواهشمندم واضح و روشن نقد کنند . نوشته های اینجانب لالایی نبود زمزمه بود هرچند من همینکه سر بر بالین می نهم خوابم می برد. با تشکر
بدوننام
15 دی 1390 - 06:17داده سمیه گیان دلنوشته ات به دلم نشست و تا حدی تأثیر گذار بود.بازم با این بیان شیوای خودت ما را به فیض برسونید.ممنون
بدوننام
19 دی 1390 - 08:31دستت درد نکند خواهر گرامی من را به یاد آن روزهای خوبی که در شهرستان بودیم انداختی که همه چیزش با اینجا فرق دارد از لطف و محت گرفته که حتی بعضیهاجواب سلام همدیگر را نمی دهند تا آب وهوای پاک و زندگی آرام و بی دغدغه ای که در اوج سادگی خود اما لذت بخش است و حرفهای ناگفته ی دل ما راکه در غربت هستیم خوب بر کاغذ جاری کردی موفق باشید